معنی از اعمال حج در منی

حل جدول

اعمال حج

مناسک


از اعمال حج در منی

رمی جمره عقبه


از اعمال حج

حلق

رمی جمره

طواف


منی

قربانگاه حج

قربانگاه حج، سرزمینی پهناور بین مکه و مشعر

قربان گاه حج، سرزمینی پهناور بین مکه و مشعر

لغت نامه دهخدا

منی منی

منی منی. [] (اِخ) نام ایل کرد از طایفه ٔ پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68). ظاهراً می می.


منی

منی. [م َن ْی ْ] (ع مص) تقدیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی): مناه اﷲ منیاً؛ تقدیر کرد او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال: منی اﷲ لک الخیر و ماتدری ما یمنی لک المانی. (اقرب الموارد): منی اﷲ الشی ٔ؛ تقدیر کرد آن چیز را خدای. (ناظم الاطباء). || توفیق داده شدن (مجهولاً). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || منی بکذا (مجهولاً)، آزموده شدن به چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود. || منی انداختن. (منتهی الارب). بیرون آمدن منی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 198). منی بیرون آوردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 96): منی الرجل، منی انداخت آن مرد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).

منی. [م ُن ْی ْ / م ُ نی ی] (ع اِ) ج ِ مَنی ّ. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به منی (آب مرد و زن) شود.

منی. [م َ] (حامص) در فارسی تکبر و خودبینی. مرکب از «من » و «یاء» مصدری. (غیاث) (آنندراج). تکبر و غرور و فخریه و لاف زنی و خودپرستی و خودبینی و ستایش از خود. (ناظم الاطباء). عجب. تکبر. استکبار. برترمنشی. بزرگ منشی.کبر و غرور. (از یادداشت مرحوم دهخدا):
میان کیان دشمنی افکنی
وزآن خویشتن در منی افکنی.
فردوسی.
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی.
او را سزد بزرگی و هم او را رسد شرف
او را رسد منی و هم او را رسد فخار.
فرخی.
ز نااستواران مجو ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی.
اسدی.
حجت تو منی را ز سر خویش به در کن
بنگر به عقابی که منی کرد چه ها خاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بعد از آن منی و تکبر و فضول در دماغ سرور متکبران ابلیس... با خود گفت... (قصص الانبیاء ص 18).
منتهای بدی منی داند
برتری در فروتنی داند.
سنائی.
دوستیی کآن ز تویی و منی است
نسبت آن دوستی از دشمنی است.
نظامی.
لاف منی بود و توئی برنتافت
ملک یکی بود و دوئی برنتافت.
نظامی.
اینجا منی و توئی نباشد
در مذهب ما دوئی نباشد.
نظامی.
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز آن پوستین رایاد آر.
مولوی.
کی رسد همچون تویی را کز منی
امتحان همچو من یاری کنی.
مولوی.
من عدوم چاره نبود کز منی
کژ روم با تونمایم دشمنی.
مولوی.
ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی.
سعدی.
کسی در آینه رویی بدین صفت بیند
کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی.
سعدی.
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی.
سعدی.
چه گویم و گر هرچه گویم منی است
منی چیست ای یار اهریمنی است.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73).
شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی می راند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 109).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی.
حافظ.
- منی آوردن، عجب و خودپسندی نمودن:
روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی.
فردوسی.
چون از ملک چهارصد و اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه).
- منی داشتن، خودخواهی و خودپسندی داشتن:
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
سنائی.
- منی فش، این ترکیب در فهرست ولف متکبر و مغرور معنی شده و شماره ٔ شاهد آن از شاهنامه ٔ مورد نظر ولف قسمت 43 بیت 492 است که با مطابقه با شاهنامه ٔ چ بروخیم و مسکو شاهد اول همین ترکیب است:
به رزمی که کردی چنین کش مشو
هنرمند بودی منی فش مشو.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2704 چ مسکو ج 9 ص 38).
ز دست یکی بدکنش بنده ای
پلید و منی فش پرستنده ای.
فردوسی (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منی کردن، عجب و خودستائی کردن. خودپسندی کردن. منیت:
بجایی که موسیل بود ارمنی
که کردی میان بزرگان منی.
فردوسی.
شنیدند گردان آهرمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی.
فردوسی.
منی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شدناسپاس.
فردوسی.
هرگز منی نکرد و رعونت، ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
منوچهری.
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بدانکه زن پری عجب و منی کرد و گفت اینهمه لشکرها من می شکنم دروغ گفت، فتح و نصرت خدای عزوجل داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی).
هر که در این راه منی میکند
بر من و تو راه زنی میکند.
نظامی.
- منی نمودن، خودستائی نمودن. خودخواهی کردن. تکبر نمودن: اسکندرو اراقیت چون تکبر کردند و منی نمودند خدای عز و جل به ایشان بازنمود که قدرت خدای راست. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی).

فارسی به عربی

منی

منی

عربی به فارسی

منی

نطفه , منی , دانه , تخم

فرهنگ عمید

حج

(فقه) زیارت بیت‌الله در مکه با انجام اعمال خاص در زمانی معیّن،
بیست‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۸ آیه،
* حج اصغر: (فقه) حج عمره. δ زیرا اعمال آن نسبت به حج اکبر ناقص است،
* حج اِفراد: (فقه) حج مردم مکه و کسانی که در فاصلۀ ۱۶ فرسخی مکه یا کمتر از آن اقامت دارند و باید در خانۀ خود یا در میقات پیش از مکه احرام بگیرند،
* حج اکبر: (فقه) حجی که در آن، عید قربان مصادف با جمعه باشد،
* حج تمتع: (فقه) حج مخصوص کسانی که در بیش از ۱۶ فرسخی مکه اقامت دارند و باید از میقات احرام بگیرند و به مکه بروند و همین‌که خانههای مکه را ببینند تلبیه بگویند و هفت مرتبه طواف کعبه می‌کنند،
* حج عمره: (فقه) حجی که در دهۀ اول ذیحجه انجام نشود.= حج قِران: (فقه) حج مخصوص ساکنان مکه،

معادل ابجد

از اعمال حج در منی

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری